Fix me| part 5
جونگکوک، خواست اونها رو فشار بده تا تهیونگ دردش بیاد، ولی هرچقدر سعی کرد نتونست دستاش رو حرکت بده؛ خیلی تعجب کرد. مگه اون سادیسم نداشت؟ مگه از آزار دادن بقیه لذت نمیبرد؟ پس چرا یهو..پس چرا یهو دلش نمیخواست پسر روبروش درد بکشه؟ فاک ارومی زیر لب با خودش گفت، ولی جدی نگرفت، فکر کرد که خب.. بیماریش خفیفه و اونقدر مثل بقیه ی بیمار هایی که سادیسم دارن، از آزار دادن بقیه خوشش نمیاد. سعی کرد خودش رو اینطوری قانع کنه؛ که بخاطر اینکه بیماریش خفیفه پسر روبروش رو آزار نداده. (گایز جونگکوک بیماریش اونقدر شدید نیست، اوایلشه و خفیفه ولی بازم، سادیسم داره.)
-کی باهات همچین کاری کرده؟
+ه-ها؟
پسر یه لحظه از مشت زدن به سینه ی مرد دست برداشت.
-مشت هات..کاملا به فاک رفتن. دعوا کردی؟
جونگکوک خیلی ریلکس و با لحن ارومی، لب زد. پسر کوچیک تر، اخم کرد و دست به سینه شد.
+به تو چه مرتیکه! اول زندگیم رو نابود میکنی بعد نگرانم میشی؟ تو ی عوضی-
دستیار مرد، حرف تهیونگ رو قطع کرد. (اسم دستیارش مینهو عه، *مینهو ی خودمون نه*)
مینهو: ببخشید قربان، داره دیر میشه، باید برگردیم.
-اوکی، تو برو تو ماشین منم الان میام.
مینهو سری تکون داد و رفت، جونگکوک خواست پشت سر مینهو حرکت کنه که صدای داد تهیونگ رو شنید.
+برو گمشو و دیگه برنگرد! امیدوارم که دیگه هیچوقت تو عمرم نبینمت بیشعور عوضی!
مرد، نیشخندی زد.
-اوه؟ زیاد مطمئن نباش..
نیشخندی زد و موهای تهیونگ رو بهم ریخت و رفت، اینکارش باعث شده بود که تهیونگ بیشتر حتی عصبی شه.
یه مرد دستی روی شونه ی تهیونگ کشید، با نگرانی لب زد: پسر بیا بشین ببینم؛ انگار خیلی عصبیای! میترسم غش کنی! آروم باش پسرَ-
تهیونگ، دست مرد بیگناه رو پس زد و سرش داد کشید.
+به ته چه، ها؟ به تو چه! بهم دست نزن!
؟: هوی! با بزرگترت درست رفتار کن. این جوجه ها هم برای ما شاخ شدن!..
+گفتم ولم کن!
تهیونگ با چشمایی که حالا پر از اشک بودن داد زد، همه ی پرسنل و مشتری های داخل داروخونه، به اونها زل زده بودن..
☆حمایت؟☆
☆شاید، شایددد پارت بعدیش رو شب دوباره بزارم!☆
-کی باهات همچین کاری کرده؟
+ه-ها؟
پسر یه لحظه از مشت زدن به سینه ی مرد دست برداشت.
-مشت هات..کاملا به فاک رفتن. دعوا کردی؟
جونگکوک خیلی ریلکس و با لحن ارومی، لب زد. پسر کوچیک تر، اخم کرد و دست به سینه شد.
+به تو چه مرتیکه! اول زندگیم رو نابود میکنی بعد نگرانم میشی؟ تو ی عوضی-
دستیار مرد، حرف تهیونگ رو قطع کرد. (اسم دستیارش مینهو عه، *مینهو ی خودمون نه*)
مینهو: ببخشید قربان، داره دیر میشه، باید برگردیم.
-اوکی، تو برو تو ماشین منم الان میام.
مینهو سری تکون داد و رفت، جونگکوک خواست پشت سر مینهو حرکت کنه که صدای داد تهیونگ رو شنید.
+برو گمشو و دیگه برنگرد! امیدوارم که دیگه هیچوقت تو عمرم نبینمت بیشعور عوضی!
مرد، نیشخندی زد.
-اوه؟ زیاد مطمئن نباش..
نیشخندی زد و موهای تهیونگ رو بهم ریخت و رفت، اینکارش باعث شده بود که تهیونگ بیشتر حتی عصبی شه.
یه مرد دستی روی شونه ی تهیونگ کشید، با نگرانی لب زد: پسر بیا بشین ببینم؛ انگار خیلی عصبیای! میترسم غش کنی! آروم باش پسرَ-
تهیونگ، دست مرد بیگناه رو پس زد و سرش داد کشید.
+به ته چه، ها؟ به تو چه! بهم دست نزن!
؟: هوی! با بزرگترت درست رفتار کن. این جوجه ها هم برای ما شاخ شدن!..
+گفتم ولم کن!
تهیونگ با چشمایی که حالا پر از اشک بودن داد زد، همه ی پرسنل و مشتری های داخل داروخونه، به اونها زل زده بودن..
☆حمایت؟☆
☆شاید، شایددد پارت بعدیش رو شب دوباره بزارم!☆
۸.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.